بررسي خمس از ديدگاه شيعه و اهلسنت
بررسي خمس از ديدگاه شيعه و اهلسنت
چكيده
گفتاراول: واژه شناسي
الف) در لغت
2. فئي، در لغت به معناي بازگشت است. به هر مالي كه از كفار بدون جنگ به دست آيد فئي گفته ميشود.[2]
3. انفال: جمع نفل است، به معناي غنيمت و عطيه و هبه، يا جمع نفل است به معناي زياده كه منظور در شرع غنايم جنگي و يا هر نوع مالي است كه مالك خاص ندارد.[3] از امام محمد باقر و امام صادقG روايت است: «انّ الانفال کل ما اخذ من دار الحرب بغير قتال اذا انجلي اهلها عنها؛ انفال به هر مالي گفته ميشود که از دار حرب بدون جنگ به دست آيد که اهل آن از آن کوچ کرده باشند.»[4] چنان که از امام کاظمA روايت است: «الانفال کل ارض خربة باد اهلها وکل ارض لميوجف عليها بخيل ولارکاب ولکن صالحوا صلحاً واعطوا بايديهم علي غير قتال و له رؤس الجبال وبطون الاودية والآجام وکل ارض ميتة لاربّ لها وله صوافي الملوک ما کان في ايديهم من غير وجه الغصب لان الغصب کله مردود وهو وارث من لاوارث له يعول من لاحيلة له.»[5]
4. غنيمت، به دست آمدن چيزي بدون زحمت است.[6] صاحب مفردات الفاظ قرآن گفته است: دستيابي به منفعت و سود است. سپس درباره هر سود به دست آمدهاي كه در سايه پيروزي بر دشمن و يا كسب كار فراهم گرديده، به كار رفته است.[7]
تفاوت غنيمت، فئي و انفال
مشهور بين فريقين معناي اول است كه روايت رسول خدا(ص) نيز مؤيد اين معناست: «ايما قرية فتح الله ورسوله بغيرقتال فهي لله ولرسوله وايما قرية فتحها المسلمون عنوة فان لله خمسه وللرسول ولاقربائه وما بقي غنيمة لمن قاتل عليها اذا كان يصح نقله الي دارالسّلام فان لميكن نقله فهو لبيت المال.»[10]
ب) خمس در اصطلاح فقها
ميرزاي قمي: «وهوحق مالي يثبت لبني هاشم بالاصالة عوض الزكاة؛ مالي براي بنيهاشم است كه بالاصاله، به جاي زكات ثابت است.»[12]
صاحب مدارك الاحكام: «الخمس حق مالي ثبت لبنيهاشم بالاصل عوض الزكاة وهو ثابت بالكتاب والسنة والاجماع؛ خمس حق مالي است كه براي بنيهاشم عوض از زكات ثابت ميباشد و وجوب خمس از كتاب و سنت و اجماع ثابت است.»[13]
صاحب عروة الوثقي: «وهو من الفرائض وقد جعلها الله تعالي لمحمد وذريته عوضاً عن الزكاة اكراماً لهم؛ خمس يكي از فرايضي است كه خداوند متعال براي رسول خدا(ص) و ذريهاش به جاي زكات و براي اكرام آنان واجب قرار داده است.»[14]
مرتضي حايري: «وهو من الفرائض وقدجعلها الله تعالي لمحمد وذريته وآله اذا كانوا منسوبين الي هاشم من طرف الاباء؛ خمس يكي از واجباتي است كه خداوند متعال براي حضرت محمد6، ذريه و اهلبيت(ع) آن حضرت كه از طرف پدر منسوب به بنيهاشم باشند، قرار داده است.»[15]
صاحب جواهر الكلام: «وهو حق مالي فرضه الله مالك الملك بالاصالة علي عباده في مال مخصوص له ولبني هاشم عوض اكرامه اياهم بمنع الصدقة والاوساخ منهم؛ خمس حق مالي است كه خداوند مالكالملك بالاصاله در مال مخصوصي براي خود و براي احترام به بنيهاشم، در عوض زكاتي كه اوساخ دستان مردم است، بر بندگان خود واجب قرار داده است.»[16]
امام خميني(ره): «وهوالذي جعله الله لمحمد وذريته كثرالله نسلهم المبارك عوضاًعن الزكاة التي اوساخ ايدي الناس اكراماً لهم؛ خمس آن است كه خداوند تعالي، براي حضرت محمد6 و ذريه آن حضرت، كه خداوند نسل مباركشان را زياد كند، عوض از زكات كه اوساخ دست مردم است، واجب قرار داده است.»[17]
از مجموعه تعريفهاي فقها نكات زير به دست ميآيد:
الف) خمس يكي از واجبات مسلّم و ضروريات دين، مانند نماز و روزه است.
ب) خمس براي بنيهاشم حق مالي است به احترام آنها به جاي زكات داده ميشود.
ج) خمس فقط به فرزندان بنيهاشم داده ميشود.
د) خمس واجبي است كه از قرآن، سنت و از اجماع ثابت است.
بنابراين، خمس عبارت است از اداي يكپنجم بعضي از اموالي كه زايد بر مخارج زندگاني باشد، به مستحقان خاص آن.[18]
اهميت خمس
روايات بسياري در مورد اهميت پرداخت خمس در منابع حديثي آمده است كه برخي از آنها را در اينجا ميآوريم:
1. عمران موسي ميگويد: آيه خمس را بر امام موسيبن جعفرA خواندم. آن حضرت فرمود: «ماكان لله فهو لرسوله فهو لنا ثم كان والله لقد يسرالله علي المؤمنين ارزاقهم بخمسة دراهم قبلوا لربهم واحداً واكلوا اربعة احلاء ثم قال هذا من حديثنا صعب مستصعب لايعمل ولايصبر عليه الا ممتحن قلبه للايمان؛ هر آنچه از آن خداست، به پيامبر6 ميرسد و هر آنچه از آن پيامبر گردد، به ما (اهلبيت) خواهد رسيد. سپس فرمود: خداوند ارزاق مؤمنان را به پنج قسمت به آنان ارزاني داشته است، تا يكي را در راه خدا انفاق كنند و چهار قسمت را به حلال بخورند. اين دستورها سخت و دشوار است و كساني به آن عمل ميكنند و سختيها را تحمل دارند كه خداوند آنان را در راه ايمان امتحان كرده است.»[20]
2. امام باقر(ع)، فرمود: «لايحل لاحد انيشتري من الخمس شيئاً حتي يصل الينا حقنا؛ براي هيچ كس جايز نيست از مالي كه خمس به آن تعلق گرفته، چيزي بخرد؛ مگر اينكه حق ما را به ما برساند.»[21]
3. ابي بصير ميگويد: من به امام جعفر صادق(ع) عرض كردم: آسانترين چيزي كه انسان را جهنمي ميكند چه است؟ امام فرمود: «من اكل مال اليتيم درهماً ونحن اليتيم؛ هر كس مال يتيمي را بخورد و ما يتيم هستيم.»[22]
4. «ان الله لا اله الا هو لما حرم علينا صدقة انزل لنا الخمس فالصدقة علينا حرام والخمس لنا فريضة والكرامة لنا حلال؛ همانا خدايي جز الله نيست، وقتي صدقه بر ما حرام شد، خمس را براي ما حلال كرد. پس صدقه بر ما حرام و خمس براي ما واجب و كرامت براي ما سزاوار است.»[23]
5. در تفسير قمي در تفسير اين آيه «ولم نك نطعم المسكين»[24] آمده است: «حقوق آل محمد من الخمس لذوي القربي واليتامي والمساكين وابن السبيل وهم آل محمد صلوات الله عليهم؛ مقصود از آن، حقوق آل محمد6 از خمس است که براي ذويالقربي، ايتام، مساکين و واماندهها در سفر است و همه آنان از آل محمد6 هستند.»[25]
6. از امام صادق(ع) نقل شده است: «علي كل امري غنم او اكتسب الخمس لما اصاب لفاطمة ولمن يلي امرها من بعدها من ذريتها الحجج علي الناس فذاك لهم خاصة يضعونه حيث شاؤا اذ حرم عليهم الصدقة حتي الخياط ليخيط قميصاً بخمسة دوانيق فلنا منها دانق الا من احللنا من شيعتنا لتطيب لهم به الولادة انه ليس من شيء عندالله يوم القيامة اعظم من الزنا انه ليقوم صاحب الخمس فيقول يا رب سل هولاء بما يبيحوا؛ هر کسي که غنيمـتي و يا کسبي به دست آورد، خمس آن، براي فاطمه و فرزندان اوست كه ولي و حجت بر مردماند و اين خمس فقط براي آنها مخصوص است که هر جا خواستند ميتوانند صرف کنند، به سبب اينکه صدقه بر آنها حرام است. حتي خياطي که لباس را وصله ميزند اگر قيمت آن كار پنج دانگ باشد، يک دانگ حق ماست، مگر اينکه آن را ما براي شيعيان خودمان حلال کنيم. در روز قيامت نزد پروردگار بزرگتر از زنا گناهي نيست مگر اينکه صاحب خمس به پا خيزد و بگويد: پروردگارا! آنچه را اين مردم بر خودشان مباح کردهاند از آنها سؤال کن.»[26]
گفتار دوم: ادله خمس
1. ادله قرآني
آيه اول
نكات مهم آيه خمس
غنيمت در كلام مفسران
در مورد «غنيمت» مفسران اهلسنت به دو گروه تقسيم شدهاند. گروهي از جمله، طبري، بيضاوي، ابنكثير، سيوطي، جصاص، ابن عربي، زمحشري و سيدقطب معتقدند كه غنيمت به اموالي گفته ميشود كه مسلمانان در جنگ با كفار به دست آورند.[28] گروهي ديگر از مفسران اهلسنت، از جمله فخر رازي، قرطبي، آلوسي، مراغي و ثعالبي گفتهاند كه واژه غنيمت در لغت اعم از اموال جنگي و غير آن است، ولي به اتفاق علما در آيه خمس غنيمت به اموال جنگي مخصوص شده است.
قرطبي در تفسيرش مينويسد: «در لغت، به آنچه شخص با سعي خود به دست آورد غنيمت گفته ميشود.» سپس ميگويد: «در آيه «ماغنمتم من شيء» اتفاق حاصل شده است كه غنيمت به اموالي گفته ميشود كه مسلمانان با قهر و غلبه از كفار گرفته باشند. اين واژه در لغت تخصيص نخورده است، ولي عرف آن را مقيد به مال جنگي كرده است.»[29]
فخر رازي مينويسد: «غُنم» در لغت به دست آوردن چيزي است، ولي در اصطلاح شريعت، به آنچه مسلمانان با قهر و غلبه از اموال مشركان، به دست آورند، غنيمت گفته ميشود.[30]
آلوسي ميگويد: «غَنمُ» در اصل از «غَنم» به معناي ربح و سود است. ولي به چيزهايي كه مسلمانان از دست كفار در حال جنگ با قهر، گرفتهاند، غنيمت گفته ميشود.»[31]
مراغي مينويسد: «غنم، مغنم و غنيمت چيزي است كه انسان بدون مقابل مادي به دست آورد.»[32]
صاحب المنار آورده است: «غنم با ضمه و مغنم و غنيمت، به آنچه انسان بدون مشقت به دست آورد گفته ميشود و در شرع، به آنچه مسلمانان در حالت جنگ از كفار به زور بگيرند، غنيمت گفته ميشود.»[33]
لازم است واژههاي قرآن را بر همان معاني حمل كنيم كه در زمان نزول قرآن بر آن دلالت ميكردند. بنابراين، «الغنيمة» در لغت و عرف اعم از اموال جنگي و غير آن است. پس «غنيمت» در آيه را فقط بر اموال غنيمت در حال جنگ حمل كردن، خلاف لغت و عرف زمان نزول است.[34]
ابنعطيه اندلسي ميگويد: «غنيمت در لغت چيزي است که شخصي يا گروهي با سعي و کوشش به دست آورند. پس چيزي که مسلمانان با کوشش و جنگ سواره و پياده از دشمن به دست آورند، غنيمت به حساب ميآيد.»[35]
آيه خمس در جنگ بدر نازل شده است، ولي اين شأن نزول مخصص آيه نخواهد شد، زيرا ما در قرآن شواهد بسياري داريم که آيه در زمان و يا مکان خاصي نازل شده، ولي از آن عام استفاده شده است. چون که «غنم الرجل»، يعني مرد چيزي را به دست آورد، و اين مرادف ربح است. مادّه «الغنيمه» با متعلق «من شيء» افاده عموم ميکند و آنچه از عرف و لسان آيه استفاده شود مطلق غنيمت است. نزول آيه در جنگ بدر، مخصص اطلاق آيه نميشود، بلکه بر عموميت دلالت ميکند. شأن نزول و سياق آيات هميشه نميتواند حکم را به مورد اختصاص بدهد. چنان که آيه هفتم سوره حشر در مورد فئي نازل شده است، ولي در آيه يک حکم کلي را بيان نموده است: «ما أتاکم الرسول فخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا». همه از اين آيه حکم کلي را ميفهمند نه خصوص اموال فئي را. همچنين در آيه 233 سوره بقره آمده است: «لاتکلف نفساً الاّ وسعها». در اين آيه نيز يک حکم کلي بيان شده، ولي آيه در مورد زنان شيرده نازل شده است.[36] آيه خمس نيز مانند اين آيات بر عموميت غنيمت دلالت ميکند. روايات معصومان نيز آيه را مطلق غنيمت گرفته است. به روايت از امام صادق(ع)، پيامبر اکرم(ص) به حضرت علي(ع) فرمود: «اي علي! عبدالمطلب پنج چيز را در زمان جاهليت سنت کرد که خداوند آنها را در اسلام نيز باقي گذاشت و يکي از آنها اين است: کسي که گنجي را به دست ميآورد خمس آن را صدقه ميداد و خداوند اين آيه را نازل نمود: واعلموا انما غنمتم من شيء... ».[37]
ناسخ بودن آيه خمس
ب) نگرش مفسران مكتب اهلبيت(ع)
شيخ طوسي مينويسد: به مطلق فوايد غنيمت گفته ميشود. از اين معنا ممكن است استدلال شود كه هر فايدهاي كه از مكاسب، ارباح تجارات، گنجها، معادن، غوص و غير آن، براي انسان حاصل شود، خمس آن واجب است؛ زيرا همه اينها غنيمتاند.[42]
صاحب كنز العرفان مينويسد: غنيمت در اصل به هر فايدهاي كه انسان كسب ميكند اطلاق ميشود.[43]
طبرسي ميگويد: ميتوان از آيه (خمس) استدلال كرد كه هر فايدهاي كه از مكاسب، تجارت، گنج و معدن و غيره، براي انسان حاصل شود، بر آن خمس واجب است؛ زيرا در عرف لغت بر هر كدام از اينها «غنم» و «غنيمت» اطلاق ميشود.[44]
صاحب منهج الصادقين آورده است: حق اين است كه آيه هر فايدهاي را كه حاصل شود، شامل ميگردد. پس خمس بر آنها واجب است.[45]
علامه طباطبايي(ره) مينويسد: «غُنم و غنيمت به دست آوردن فايده از راه تجارت، كار و جنگ است. از نظر مورد نزول آيه (خمس)، غنيمت بر غنيمت جنگ منطبق ميشود. ظاهر آيه مانند همه ظاهر تشريعات قرآن، تشريع حكم خمس براي هميشه است، زيرا هر چيزي كه بر آن اسم غنيمت صدق كند، حكم بر آن معلق است، چه غنيمت جنگي باشد و از كفار گرفته باشد، چه در لغت بر آن غنيمت اطلاق شده باشد. اگر چه مورد نزول آيه غنيمت جنگي است، ولي مورد نزول، مخصص آيه نيست.»[46]
مراد ذيالقربي
الف) مراد از ذيالقربي همه قريش است.
ب) مراد از ذيالقربي فقط بنيهاشم است.
ج) مراد از ذيالقربي بنيهاشم و بنيالمطلب است.[47] بيشتر اهلسنت اين قول را ترجيح دادهاند و اين روايت را دليل آوردهاند كه رسول خدا(ص) فرمود: «انهم لم يفارقوني في جاهلية ولا اسلام انما بنو هاشم وبنو المطلب شيء واحد.»[48]
علامه در الميزان فرموده است: ظاهر روايات از ائمه هديG اين است كه ذيالقربي را به امامان تفسير كردهاند. ظاهر آيه هم همين معنا را تاييد ميكند چون از «ذيالقربي» لفظ مفرد تعبير كرده و نفرموده «ذوي القربي».[49]
در مورد ذيقربي ابنعطيه اندلسي چنين ميگويد: مراد از ذيقربي، قرابت رسول خداست. عليبن الحسين و ابنعباس گفتهاند که مراد از ذي قربي فقط بنيهاشم است. او از مجاهد نقل کرده است که ميگويد: «کان آل محمد لاتحل لهم الصدقة فجعل لهم خمس الخمس؛ صدقه بر آل محمد حلال نيست، لذا خمس را براي آنها قرار داده است.» و از شافعي نقل کرده است که گويد: «هم بنو هاشم وبنو المطلب فقط.» برخي گفتهاند مراد از قربي همه قريشاند؛ دليل اين نظر را اين قول ابنعباس را آوردهاند که در پاسخ به سؤالي گفت: «قد کنّا نقول انّاهم ولکن فابي ذالک علينا قومنا وقالوا قريش کلها ذوالقربي؛ ما همواره ميگفتيم که مراد از آن (ذي قربي) ما هستيم، ولي قوم ما اين سخن را انکار کردند و گفتند همه قريش ذي قربي هستند.»[50]
ابنجرير طبري در ذيل آيه خمس در بحث مراد از ذي قربي مينويسد: در اين باره چند قول است. يكي از آنها قرابت رسول از بنيهاشم است. از مجاهد نقل شده است: «کان آل محمد لاتحل لهم الصدقة فجعل لهم خمس الخمس؛ بر آل محمد صدقه جايز نيست، لذا به جاي آن خمس را براي آنها قرار داده است.» نيز از او نقل کرده است: «کان النبي واهلبيته لايأکلون الصدقة فجعل لهم خمس الخمس؛ رسول خدا(ص) و اهلبيت(ع) او صدقه نميخوردند، لذا خمس را براي آنها قرار داده است.» در اين مورد روايتي از عليبن الحسين نيز نقل نموده است. آن حضرت به مردي از اهالي شام فرمود: «اما قرأت في الانفال واعلموا انما غنمتم من شيء فان لله خمسه وللرسول قال نعم فانکم لانتم هم؟ قال نعم؛ در سوره انفال نخواندهاي «آنچه از غنيمت به دست بياوريد، يک پنجم از آن براي خدا و رسول است»؟ گفت: بلي خواندهام! مگر آنها شماييد؟! فرمود: بلي (آنان ما هستيم).»
سليمبن قيس از اميرالمومنين(ع) روايت کرده است: «به خدا قسم! مقصود از ذي قربي ما هستيم که آنها کساني هستند که خداوند آنها را با خود و رسولش قرين ساخت و گفت: «فانّ لله خمسه...». اين آيه مخصوص به ماست و به سبب احترام و اکرام پيامبر، خداوند در صدقه سهمي براي ما قرار نداده است تا ما از دستمانده مردم نخوريم.»[51]
ديدگاه دانشمندان فريقين را ميتوان به سه گروه تقسيم کرد:
الف) امام معصوم و زمان هر عصر: تعداد کثيري از علماي مکتب اهلبيت(ع) اين نگرش را قبول کردهاند. شيخ طوسي، شيخ مفيد، سيدمرتضي علمالهدي، ابنزهره، ابنحمزه، ابنادريس، سلار و محقق ثاني از آن جملهاند.
ب) فرزندان هاشم: برخي از دانشمندان اهلسنت و شيعه اين قول را پسنديدهاند.
ج) فرزندان هاشم و عبدالمطلب: اکثر اهلسنت از جمله شافعي به طرف اين ديدگاه رفتهاند.
کساني که قول اول را قبول کردهاند گفتهاند اين مسئله اجماعي است و ديگر اينکه «ذيالقربي» مفرد است و لفظ مفرد بر بيشتر از يک فرد صدق نميکند و در اين زمينه برخي روايات نيز دلالت ميکند: «خمس ذيالقربي لقرابة رسول الله وهو الامام.»[52] روايت ديگري را نيز شيخ انصاري در کتاب خمس آورده است: «ونحن والله عني بذيالقربي.»[53]
مراد از يتامي، مساكين و ابنسبيل
روايت مرفوع ديگر از صفار نقل شده است: «والنصف الباقي لليتامي والمساكين وأبناء السبيل من آل محمد صلي الله عليه واله الذين لاتحل لهم الصدقة ولاالزكاة عوضهم الله سبحانه ذلك مكان الخمس.»[56]
پاسخ يک شبهه
پاسخ اشکال اين است که تخصيص ظاهر عموم با ادله ممنوع نيست و تخصيص ظواهر را کسي منع نکرده است. ذيالقربي عام است ولي به قرباي نبي مخصوص کرده است و لفظ يتامي و مساکين و ابنسبيل عام و مشترک بين ذمي، غني و فقير است، ولي به کساني که به اين اوصاف مخصوصاند اختصاص يافته است. ما ذيالقربي را به امام که جانشين رسول خداست تخصيص دادهايم با اينکه ذيالقربي مفرد است و اگر همه (جمع) منظور بودند، بايد ذوالقربي ميآمد که بر جمع حمل شود و خلاف ظاهر عمل گردد.[57]
آيه دوم
مراد از ذالقربي در آيه و امثال آن قرابت رسول خداست. در تفسير ذيل آيه، روايتي از شيعه و اهلسنت مروي است: هنگامي که اين آيه نازل شد، رسول خدا(ص) فدک را به حضرت فاطمه(س) اعطا نمود.[59] پس از رحلت آن حضرت حاکمان وقت فدک را از دست حضرت فاطمه(س) گرفتند و حضرت زهراJ خطبهاي طولاني در اين مورد ايراد فرمود.[60]
آيه سوم
در مورد انفال اختلاف شده است. برخي ميگويند: انفال همان غنيمت جنگ بدر است. برخي ديگر گفتهاند که مراد از انفال عبد و کنيز مسکين است که بدون جنگ به تملك مسلمانان در آمدهاند. گروهي معتقدند که مراد از انفال همان مال غنيمت است. ولي امام صادق(ع) انفال را اين گونه تعريف کرده است: «انّها ما اخذ من دارالحرب من غير قتال وميراث ما لاوارث له قطائع الملوک والاجام بطون الاودية.» انفال جمع نفل است و به زيادتي بر شيء نفل گفته ميشود و چون اموال زياده بر مال غنيمت است، به آن انفال گفته شده است.[62]
آيه چهارم
2. ادله روايي
1. رسول خدا(ص) فرمود: «در رکاز خمس است. کسي پرسيد: منظور از رکاز چيست؟ رسول خدا(ص) فرمود: معادن طلا و نقره است که خداوند از روزي که زمين را خلق کرده در آن قرار داده است.»[63] ابنحجر عسقلاني مينويسد که وجوب خمس در رکاز متفق عليه است.[64]
2. در نامهاي که رسول خدا(ص) براي قبيله بنيقضاعه نوشت، اهل قبيله را مأمور به دادن خمس فرمود: «بطون زمين و دشتها و اعماق درهها و بيرون آنها همه در اختيار شماست که از گياهان آن استفاده کنيد و آب آن را بنوشيد و در برابر آن، خمس آن را بدهيد.»[65]
3. رسول اکرم(ص) در نامهاي ديگر براي قبيله مسروقبن وائل، بر دادن خمس در دفائن و معادن چنين تأکيد ميکند: «به نام خداي بخشنده مهربان! از محمد رسول خدا به سوي رؤساي حضرموت: به آنها دستور ميدهد که نماز را برپا دارند و زکات را بپردازند؛ زکات بر حيواناتي است که به چهل برسند و از آن تجاوز کنند و در سيوب که همان گنجها و معدنهاست خمس است. در نخلهايي که بدون احتياج به آبياري پرورش مييابند واجب است يک دهم بپردازند.»[66]
ب) روايات مكتب اهلبيت(ع)
1. محمدبن مسلم از امام باقر(ع) نقل ميکند و ميگويد: من از امام درباره معادن طلا، نقره، مس، فلز و سرب پرسيدم، فرمود: بر همه اينها خمس واجب است.[67]
2. عليبن مهزيار از محمدبن الحسن نقل کرده است: برخي از اصحاب به ابوجعفر ثاني نامه نوشتند و سؤال کردند: آيا بر همه آنچه شخص به دست ميآورد، چه زياد باشد چه کم، بر صنايع خمس هست؟ حکم آن چيست؟ امام به به دست مبارک خود نوشت: بعد از اخراج مؤنه سال بر اين همه خمس واجب است.[68]
3. عليبن مهزيار روايت ميكند عليبن راشد گفته است: من به امام گفتم: شما به من فرمان داديد که براي امر شما قيام كنم و حق شما را بگيرم و من اين مطلب را به برخي مواليان شما گفتم، ولي برخي از آنان سؤال کردند که حق امام چيست. نميدانستم چه جوابي به آنها بدهم. حضرت فرمود: «بر آنها خمس واجب است.» من پرسيدم: بر چه چيز خمس واجب است؟ فرمود: «در كالاها و باغهايشان.» من پرسيدم: آيا تاجر و صنعتگر هم بايد خمس بدهد؟ فرمود: «البته وقتي مخارج خود را تحصيل کردند و توانستند خمس بدهند، بايد بدهند.»[69]
علامه در الميزان مينويسد: «روايات در اين باب از طريق شيعه و اهلسنت بسيار است. رواياتي که عمل و رفتار پيامبر را حکايت ميکنند و از طريق عامه رسيدهاند، از جهت مضمون مختلفاند؛ مضمون برخي از آنها اين است که رسول خدا(ص) خمس را به چهار سهم تقسيم ميکرده و در برخي ديگر اين است که آن حضرت آن را به پنج سهم تقسم ميکرده است. چيزي که هست، اگر مسلّم نباشد، نزديک به مسلّم است که در اين روايات يکي از اسهام چهارگانه و يا پنجگانه مختص به قرابت رسول خداست و مقصود از ذيالقربي در قرآن در آيه خمس هم ايشاناند. و اين مخالف با رواياتي است که رسول خدا تا زنده بود خمس را ميان دودمان عبدالمطلب تقسيم ميکرد و در زمان خلفاي سهگانه از ايشان منقطع گرديد و با بعد از ايشان همچنان از ايشان بريده شد. و باز از مسلّمات اين روايات است که خمس مختص به غنيمتهاي جنگي است و اين نيز با روايات وارد از طريق اهلبيت(ع) مخالف است، زيرا اهلسنت روايات خمس را در غنيمتهاي ديگري که به حسب لغت غنيمت شمرده ميشود واجب نميدانند، ولي اين روايات خمس را در آنها نيز واجب ميداند.»[70]
3. دليل اجماع
گفتارسوم: تقسيم خمس
زمخشري در ذيل آيه خمس در مورد تقسيم آن آورده است:
1. نزد ابوحنيفه، خمس در زمان رسول خدا به پنج قسمت تقسيم ميشد، ولي بعد از آن حضرت، سهم ذيقربي حذف شد.
2. نزد شافعي، خمس به پنج قسمت تقسيم ميشود كه از آن سهم رسول خدا به مصالح مسلمانان خرج ميشود.
3. نزد ابنمالک، خمس به امام واگذار ميشود که او طبق نظر خود خمس را تقسيم ميکند.
4. نزد اماميه و ابوعاليه، خمس به شش قسمت تقسيم ميگردد که سهم ششم در راه قرب خداوند خرج ميگردد. چنان که ابوعاليه گفته است: «انه يقسم علي ستة اسهم لله يصرف الي رتاج الکعبة وعنه کان رسول الله يأخذ الخمس فيصرف بيده فيأخذ منه قبضة فيجعلها للکعبة وهو سهم الله ويقسم مابقي علي خمس اسهم.»
5. در قول مذهب مالکيه و ابنعباس آمده است: «انه يقسم علي ستة اسهم لله وللرسول سهمان سهم لاقاربه حتي قبض.» ولي ابوبکر خمس را به سه سهم منحصر کرد و ديگر خلفا نيز از او پيروي کردند. و روايت است که ابوبکر بنيهاشم را از خمس منع کرد.
6. قول ديگر اين است: «الخمس کله للقرابة. عن علي ان قيل له ان الله تعالي يقول: «واليتامي والمساکين وابن السبيل» فقال ايتامنا ومسکيننا.» همچنين زمحشري از حسن بصري نقل کرده است که بعد از پيامبر اسلام(ص)، سهم آن حضرت براي ولي الامر است: «في سهم رسول لله انه لولي الامر من بعده.»[72]
فخر رازي در بحث تقسيم خمس مينويسد: در مورد قسمت غنايم دو قول وجود دارد.
الف) قول مشهور که غنايم به پنج قسمت تقسيم ميشود و به رسول خدا، اقرباي آن حضرت، ايتام، مساکين و ابنسبيل هرکدام يک سهم ميرسد.
ب) قول ابوعاليه که گفته است غنايم به شش قسمت تقسيم ميشود. دليل اين قول ظاهر آيه است.[73]
به نظر ميرسد، جز قولي که در آن خمس را شش قسمت کرده، هيچ كدام از اقوال اهلسنت درست نيست، زيرا اولاً اين اقوال خلاف نص قرآن و ثانياً مخالف سنت و روايات شيعه و اهلسنت است؛ مگر اينکه سهم خدا و رسول را يک سهم بشماريم، چون رسول خدا(ص) سهم خدا را طبق مصلحت صرف ميکند، چنان که برخي به آن اشاره کردهاند. طبري در ذيل آيه خمس بعد از نقل اقوال آورده است: گروهي گفتهاند که «لله» مفتاح کلام است و سهم خدا و رسول يکي است و آن حضرت هر جا خواست آن را صرف ميکند. اين قول درست است، زيرا اجماع بر اين است که تقسيم خمس به شش قسم جايز نيست. اگر همانگونه که ابوعاليه گفته براي خدا سهمي باشد، لازم ميآيد خمس بر شش قسم تقسيم شود و اهل علم در تقسيم پنج و کمتر از آن اختلاف دارند، اما جز خبر ابوعاليه کسي را که به بيشتر از پنج قسم قائل باشد سراغ نداريم. آنچه ما ذکر کرديم طبق اجماع صحيح است.[74]
آنچه طبري بر آن تأکيد ميکند و بر اجماع تکيه کرده است اولاً خلاف صريح نص آيه خمس است و ثانياً اماميه اتفاق نظر دارد که خمس طبق ظاهر آيه بر شش قسم تقسيم ميشود و خبر ابوعاليه مؤيد قول مکتب اهلبيت(ع) است. چنان که در روايت اهلسنت آمده است: «عن ابوالعالية كان(الخمس) مقسوماً علي ستة اسهم... .»
برخي نيز گفتهاند: «ان الخمس الذي كان يقسم علي عهد رسولالله علي خمسة اسهم لله وللرسول سهم ولذيالقربي سهم و.... ثم قسم ابوبكر وعمر وعثمان وعلي علي ثلاثة اسهم.»[75]
از ابن عباس نيز نقل كردهاند: «انه كان علي ستة اسهم لله وللرسول سهمان وسهم لاقاربه حتي قبض فاجري ابوبكر الخمس علي ثلاثة.»[76]
روايتي در منابع شيعه از امام صادق(ع) نقل شده که در آن اقسام خمس و طريق مصرف آن را بيان نموده است. زکريابن جعفي از امام صادق(ع) نقل ميکند: از امام در باره آيه خمس پرسيده شد. امام فرمود: «خمس خدا را در راه خدا صرف ميکند و خمس رسول خدا به خويشاوندان داده ميشود و خمس ذيقربي به اقرباي رسول خدا داده ميشود و مراد از يتامي يتيمهاي اهلبيتاند. اين چهار سهم به اهلبيت داده ميشود. اما مساکين و ابنسبيل را خودت ميشناسي. ما صدقه نميخوريم و براي ما حلال هم نيست که از صدقه بخوريم. اين به مساکين ابناي سبيل داده ميشود.»[77]
ديدگاه مکتب اهلبيت(ع) را ميتوان با نکات ذيل مستدل کرد:
الف) بر اساس قول اماميه که خمس شش قسمت است، سه سهم آن در حيات پيامبر براي آن حضرت است. پس از رسول خدا نيز اين سه سهم در اختيار امام قائم مقام آن حضرت خواهد بود و سه سهم ديگر به كساني كه قرآن از آنان نام برده است داده خواهد شد.
ب) روايت صحيحه از ائمه هدي وارد شده است. چنان که زمحشري نيز به آن اشاره کرده است.
ج) وقتي ما يتيم و مسکين و ابنسبيل را از بنيهاشم بگيريم و سهم را فقط به آنها بپردازيم، جايز است و بري الذمه خواهيم شد و مطابق احتياط خواهد بود. اگر کسي اينجا اشکال کند که آيه عام است، چگونه خمس را به افراد مخصوص تخصيص ميدهيد، جواب اين است که: «ما من عام الاّوقدخصّ.» ذيالقربي نيز از نظر لفظ عام است ولي بالاتفاق مراد از آن فقط بنيهاشم است. همچنين يتيم و مسکين و ابنسبيل کافر و ذمي و غير آن را شامل ميشود، ولي مراد غير از آنهاست. سيدمرتضي ميفرمايد که ذيالقربي مفرد است و مراد از آن امام است که قائم مقام پيامبر شده است؛[78] اگر جمع بود ذويالقربي ميگفت. البته ممکن است اراده جنس کرده باشد.
جصّاص در مورد تقسيم خمس چنين نقل کرده است: «کانت الغنيمة تقسم علي خمسة اخماس فاربعة منها لمن قاتل عليها وخمس واحد يقسم علي اربعة فرجع لله و ولذيالقربي للرسول يعني قرابة النبي فما کان لله وللرسوله فهو لقرابة النبي ولم يأخذ النبي من الخمس شيئاً والربع الثاني لليتامي والربع الثالث للمساکين والربع الرابع لابن السبيل.»[79]
سيوطي از ابنابي شيبه و ابنمنذر نقل کرده است که نجده حروري اشخاصي را نزد ابنعباس فرستاد و از سهم ذيالقربي که خداوند در قرآن ذکر کرده است پرسيد. ابنعباس در جوابش نوشت: ما معتقديم که ذيالقرباي رسول خدا ماييم ولي قوم ما، ما را از اين سخن منع کردند. آنها (فرستندگان) گفتند: او ميپرسد: به عقيده تو از آن کيست؟ ابنعباس گفت: اين سهم از آنِ اقرباي رسول خداست و رسول خدا در ميانشان تقسيم کرد. اما عمر خمس را بر ما عرضه کرد و ما آن را کمتر از حق خود ديديم، لذا نپذيرفتيم و به او برگردانديم. او به اهلبيت پيشنهاد کرده بود که تنها کساني را که زن ميگيرند کمک کند و قرض مقروضان را ادا کند و بيشتر از آن حاضر نشد.[80] علامه در ذيل اين روايت مينويسد: اينکه در روايت آمده «او ميپرسد: به عقيده تو از آن کيست؟» معنايش اين است که آن اشخاص که نجده آنها را نزد ابنعباس فرستاده بود گفتند: نجده ميپرسد: فتواي تو در مصرف خمس چيست؟ و اينکه ابنعباس در پاسخ گفت: «اين سهم از آنِ اقرباي رسول خداست» ظاهر در اين است که خواسته است ذويالقربي را به اقرباي رسول خدا تفسير کند. و ظاهر روايات که از اهلبيت نقل شده، اين است که ائمه هدي ذيالقربي را به امامان از اهلبيت(ع) تفسير کردهاند و ظاهر آيه هم همين معنا را تائيد ميکند، چون ذيالقربي به لفظ مفرد آمده است.[81]
ديدگاه فقها
1. شيخ طوسي: «هر چيزي از مشركان با قهر و غلبه به دست آيد، بدون اختلاف غنيمت شمرده ميشود. ولي نزد ما هر نفعي كه انسان از طريق تجارت و كسب و صنعت به دست آورد، در غنيمت داخل است. دليل ما اجماع و آيه خمس است. هر كه خمس را بر اموال غنيمت اختصاص دهد بايد دليل بياورد.»[82]
2. علامه حلي: «نزد اماميه هر غنيمتي انسان به دست آورد، چه از راه جنگ باشد و چه از راه غير آن، خمس آن واجب است. جمهور اهلسنت بر خلاف عموم آيه (خمس) فقط خمس را در مال جنگي واجب ميدانند. آيه خمس بر عموم غنميت دلالت دارد. پس تخصيص آيه به جنگ، بدون دليل است.»[83]
تقسيم خمس بعد از نبي
1. سهم رسول خدا(ص) و سهم ذيالقربي بعد از آن حضرت براي کمک به اسلام صرف خواهد شد. ابوبکر سهم رسول خدا و سهم ذيقربي را براي مسلمانان برگرداند و آن را در راه خدا خرج کرد! چون رسول خدا(ص) فرموده بود «لانوّرث ما ترکنا صدقة.»
اين قول اولاً خلاف صريح قرآن است و ثانياً روايت مورد استدلال خبر واحد است و قابل اعتماد نيست.
2. سهم رسول خدا(ص) با سهم ذيالقربي براي وليّ امر مسلمانان است. اگر وليّ امر مسلمانان از اهلبيت(ع) باشد ايرادي ندارد، ولي اگر او از افراد انتخابي باشد دليلي ندارد حق اهلبيت(ع) به او داده شود.
3. سهم رسول خدا(ص) به خمس بر ميگردد و به سه قسمت تقسيم ميشود. اين قول هم جز سيره ابوبکر که خلاف قرآن و سنت پيامبر است دليلي ندارد.
4. همه براي قرابت رسول خدا(ص) است. دليل اين قول روايت منهال است که ميگويد: من از عبداللهبن محمد علي و عليبن الحسين در مورد خمس سؤال کردم، هر دو گفتند: «هو لنا.» او ميگويد من به علي(ع) گفتم: خداوند فرموده است: «واليتمي والمسکين وابن السبيل»، فرمود: «يتامانا ومساکيننا.»[85] مارودي از ابنعباس روايت کرده است که او گفت: «هو لنا اهلالبيت.» ثعلبي نيز بعد از نقل اقوال مختلف در اين مورد از حضرت علي(ع) اين روايت را نقل کرده است: «يعطي کل انسان نصيبه من الخمس لايعطي غيره ويلي الامام سهم الله ورسوله.»[86] از حسن و قتاده نقل شده است: «سهم خدا و رسول خدا و سهم ذيالقربي (بعد از رحلت پيامبر اکرم) به امام قائم مقام آن حضرت داده ميشود که او آن را در مخارج خود و عيالش و در مصالح مسلمانان صرف ميکند.» طبرسي، صاحب مجمع البيان، بعد از نقل اين قول ميگويد: اين قول مطابق ديدگاه ما (مکتب اهلبيت) است.[87]
موارد وجوب خمس
گفتار چهارم: فلسفه خمس
2. خداوند متعال براي حفظ كرامت و عزت رسول خدا(ص)، محل تأمين بودجه فقرا از بنيهاشم و منسوبان به آن حضرت را از خمس قرار داد و سهم آنان را قرين سهم خود و رسول فرمود تا زمينه تحقير آنان را از بين ببرد؛ چون ممكن است برخي از مردم در پرداخت زكات به فقيران، نوعي برتري براي خود و حقارتي براي گيرنده احساس كنند. در حالي كه در پرداخت خمس و آنچه به عنوان «وجه الاماره» تلقي شود، قضيه عكس آن است و برتري براي گيرنده است.[93] علامه طباطبايي(ره) در الميزان آورده است: «در روايات آمده است غرض خداوند از تشريع خمس، احترام اهلبيت رسول خدا بود. خداوند خواسته تا آنان محترمتر از آن باشند كه چرك اموال مردم را بگيرند. و ظاهر اين روايات اين است كه نكته مذكور را از آيه زكات كه خطاب به پيامبرش ميفرمايد: «خذ من اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم ان صلواتك سكن لهم» گرفته شده باشد. چون تطهير و تزكيه هميشه در چيزهايي است كه چرك و آلودگي و مانند آن داشته باشند. وگرنه اگر اين معنا در آيه زكات نبود و از آنجا گرفته نميشد، در خود آيه خمس چنين معنايي وجود ندارد تا بگوييم از خود آيه گرفته شده است.[94]
3. خمس براي تأمين بودجه هر كار خيري است كه امام بخواهد انجام دهد و براي هر موردي كه صلاح بداند، مصرف كند: «فماكان لله فهو لرسوله يضعه حيث يشاء.»[95]
4. خمس وسيلهاي براي رشد و كمال انسان محسوب ميشود، همچنان كه هر فرد با انجام دادن هر وظيفهاي، مرحلهاي را انجام داده و خود را از گناهان پاك نموده و به سوي كمال ترقي ميكند. چنان كه امام رضا(ع) فرمود: «پرداخت خمس كليد جلب روزي و وسيله آمرزش گناهان است.»[96]
5. تحقق احياي دين خدا و پياده كردن حكومت اسلامي ـ كه هدف اصلي اين مكتب است ـ نياز به بودجه مستقل و جداي از بودجه زكات دارد: «ان الخمس عوننا علي ديننا.»[97] خمس ثروت بسيار عظيمي براي تأمين هزينههاي انقلاب جهت رسيدن به حكومت عدل الهي است. قدرت وجودي تشيع و زنده ماندن اين مكتب در طول عصر حضور و غيبت، بر اساس خمس استوار بوده است. اين توان به اهلبيت(ع) و علما ـ كه وارثان آنان هستند، اين توانايي را بخشيد تا با فشار و اختناق دستگاه ظلم در راه خدا ايستادگي كنند.[98]
جمعبندي
پى نوشتها:
* تاريخ دريافت: 12/07/86 تاريخ تأييد: 29/10/86
** دانشپژوه دوره دكتري تفسير تطبيقي، مدرسه عالي امام خميني(ره) قم.
1. ابنمنظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، قم، ادب الحوزة، 1405، ج6، ص70.
2. همان، ج1، ص126.
3. لسان العرب، ج11، ص671؛ راغب اصفهاني، حسينبن محمد، مفردات قرآن، ترجمه خسروي حسيني، تهران، انتشارات مرتضوي، ص502؛ طبرسي، فضلبن حسن، مجمع البيان، بيروت، مؤسسه اعلمي، 1415ق، ج4، ص517.
4. راوندي، سعيدبن هبةالله، فقه القرآن، قم، کتابخانه آيتالله مرعشي نجفي، 1356، ص249.
5. حر عاملي، محمد بن حسن، وسائل الشيعة، تهران، کتاب فروشي اسلامي، 1367، ج6، ص365.
6. لسان العرب، ذيل مادّه الغنم.
7. مفردات الفاظ قرآن، ذيل مادّه الغنم.
8. محمد ادريس شافعي، احكام القرآن، بيروت، دارالكتب العلمية، 1412، ج1، ص154؛ محمدعلي صابوني، تفسيرالايات الاحكام من القرآن، بيروت، دارالكتب العلمية، ج1، ص429، 430؛ ابي منصور محمدبن محمود ماتريدي سمرقندي حنفي، تفسير القرآن العظيم المسمي تأويلات اهل السنة، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1425، ج2، ص350.
9. ابنجرير طبري، جامع البيان، بيروت، دارالاعلام، 1422ق، ج6، ص5ـ10؛ السايس، محمدعلي و ديگران، تفسير آيات الاحکام، بيروت، دارالقادري، 1417ق، ص9؛ راوندي، فقه القرآن، ص247.
10. راوندي، فقه القرآن، ص251.
11. شهيد اول، محمدبن مکي، الدروس الشرعية، قم، مؤسسه نشر اسلامي، 1412، ج1، ص258.
12. ميرزاابوالقاسم قمي، غنايم الايام، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1417، ج4، ص279.
13. سيدمحمدعلي، مدارك الاحكام، قم، مؤسسه آلالبيت، 1410، ج5، ص359.
14. محمدكاظم يزدي، عروة الوثقي، بيروت، مؤسسه اعلمي، چ دوم، 1409، ج2، ص366.
15. مرتضي حايري، الخمس، قم، مؤسسه اسلامي، 1418، ص11.
16. محمدحسين نجفي، جواهر الكلام، بيروت، دارالاحيا التراث العربي، 1981م، چ هفتم، ج16، ص2.
17. امام خميني، تحرير الوسيلة، قم، دار الكتب العلمية، 1409، ج1، ص351.
18. محمد خزائلي، احكام قرآن، سازمان انتشارات جاويدان، 1361ش، ص455.
19. انفال: 41.
20. وسائل الشيعة، ج6، ص485.
21. همان، ج6، باب1، ح4.
22. همان، ص483.
23. همان، ج6، ص483.
24. مدثر: 44.
25. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، بيروت، دار التعارف، 1421، ج39، ص116.
26. شيخ طوسي، محمدبن حسن، تهذيب الاحکام، بيروت، دار المعرفة، 1400ق، ج4، ص122.
27. انفال: 41.
28. ابنجرير طبري، جامع البيان، ج10، ص2؛ بيضاوي، عبداللهبن عمر، انوار التنزيل، بيروت، دار الکتب العلمية، 1408ق، ج3، ص50؛ ابنكثير، اسماعيلبن عمر، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار المعرفة، بيتا، ج2، ص310؛ سيوطي، عبدالرحمنبن ابي بکر، الدر المنثور، بيروت، دارالفکر، 1414ق، ج3، ص148؛ زمخشري، محمودبن عمر، تفسير الكشّاف، بيروت، دارالمعرفة، 1400ق، ج2، ص158؛ ابنعربي، محمدبن عبدالله، احكام القرآن، قاهره، دارالمعارف، 1400ق، ج3، ص50؛ قطب سيد، في ظلال القرآن، بيروت، دار الاحيا التراث العربي، بيتا، ج4، ص12.
29. ابي عبدالله محمدبن احمد قرطبي، تفسير الجامع لاحكام القرآن، تحقيق، عبدالحميد هندواني، بيروت، المکتبة العصرية، 1425، ج4، ص 263.
30. فخر رازي، محمدبن عمر، تفسير الكبير، بيروت، دارالاحياء التراث العربي، 1422، ج15، ص164.
31. آلوسي، محمودبن عبدالله، تفسير روح المعاني، بيروت، دارالاحياء التراث العربي، 1360؛ تفسير روح المعاني، ج10، ص2.
32. مراغي، احمد مصطفي، تفسير المراغي، بيروت، دارالاحياء التراث العربي، 1985م، ج10، ص4.
33. محمدرشيد الرضا، تفسير القرآن الکريم، المنار، بيروت، دارالفکر، بيتا، ج10، ص3.
34. حسين نوريهمداني، الخمس، قم، مركز انتشارات تبليغات اسلامي، 1419، ص8.
35. ابنعطيه اندلسي، المحرز الوجيز، بيروت، دارالکتب العلمية، 1422، ج2، ص528.
36. همان، تفسير الجامع لاحکام، ج3، ص27ـ28.
37. نمازي، عبدالنبي، کتاب الخمس، مصباح الشريعة في شرح تحريرالوسيلة، قم، اسماعيليان، 1414ق، ص87.
38. حشر: 7.
39. محمدعلي السايس و ديگران، تفسير آيات الاحکام، بيروت، دارالقادري، 1417، ص6.
40. همان، ص9ـ10.
41. اندلسي، ابنعطيه، المحرز الوجيز، بيروت، دارالکتب العلمية، 1422، ج2، ص529..
42. شيخ طوسي، محمدبن حسن، التبيان، بيروت، دارالاحياء التراث االعربي. بيتا، ج5، ص123.
43. فاضل مقداد، مقدادبن عبدالله، كنز العرفان في فقه القرآن، تهران، مرتضوي، 1342، ج1، ص248.
44. طبرسي، مجمع البيان، ج4، ص543.
45. کاشاني، فيض الله، تفسير منهج الصادقين، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، 1300، ج4، ص192.
46. علامه طباطبايي، تفسير الميزان، ج9، ص89ـ91.
47. قرطبي، الجامعالاحكام القرآن، ج4، ص270؛ فخررازي، تفسير الكبير، ج8، ص171؛ محمدعلي صابوني، تفسير آيات الاحکام في القرآن، ج1، ص422ـ423.
48. همان.
49. طباطبايي، محمدحسين، تفسير الميزان، قم، انتشارات اسلامي، 1300ق، ج9، ص137.
50. ابنعطيه اندلسي، المحرز الوجيز، ج2، ص530ـ531.
51. شيخ طوسي، التهذيب، ج4، ص126.
52. محقق اردبيلي، زبدة البيان في براهين احکام القرآن، قم، انتشارات مؤمنين، چ دوم، 1421، ج4، ص327.
53. عبدالنبي نمازي، کتاب الخمس، ص291ـ293.
54. محمدبن حسن طوسي، الخلاف، قم، جامعه المدرسين، 1415، ج 4، ص 217.
55. محقق حلي، المعتبر، ج2، ص 629 ؛ علامه حلي، مختلف الشيعة، ج3، ص330.
56. همان.
57. راوندي، فقه القرآن، ص246، به نقل، الانتصار، ص78ـ88.
58. اسرا: 26.
59. شوكاني, محمدبن عليبن محمد, فتح القدير، بي جا, عالم الكتب, بيتا، ج3، ص224.
60. شوکاني، فتح القدير، ج3، ص224؛ نقدي, شيخ جعفر, الانوارالعلوية والاسرار المرتضوية، نجف، نشر حيدريه, چ سوم,1381ق، ص292؛ بيومي, دكتر محمد, السيدة الزهراء. اصفهان، السفير, چ دوم, 1418ق، ص140.
61. انفال: 1.
62. کنز العرفان، ج1، ص373ـ374.
63. احمدبن الحسينبن علي بيهقي، السنن الکبري، بيروت، دارالفکر، بيتا، ج4، ص153.
64. فتح الباري، ج3، ص288.
65. حاکم نيشابوري، حاکم، کنزالاعمال، بيروت، دارالمعرفة، 1400ق، ج7، ص65.
66. ابن اثير، عليبن محمد، اسدالغابة، تهران، المکتبة الاسلامية، 1442، ج4، ص38.
67. شيخ طوسي، تهذيب الاحكام، ج4، ص12.
68. تهذيب الاحكام، ج4، ص12.
69. همان.
70. الميزان، ج9، ص139.
71. مدارک الاحکام، ج5، ص359.
72. زمخشري، الکشاف، ج2، ص220.
73. تفسير فخر رازي، بيروت، دارالفکر1422، ج8، ص169ـ171
74. جامع البيان، ج6، ص10.
75. ابن عربي، احكام القرآن، ج2، ص401؛ جصاص، احكام القرآن، ج3، ص90.
76. زمخشري، الكشاف، ج2، ص212.
77. التهذيب، ج4، ص125
78. کنز العرفان، ج1، ص366ـ370.
79. جصّاص، احکام القرآن، ج3، ص91.
80. الدر المنثور، ج4، ص68.
81. الميزان، ج9، ص137.
82. الخلاف، ج2، ص110.
83. علامه حلي، حسنبن يوسف، نهج الحق وكشف الصدق، قم، دار الهجرة، 1407، 458؛ التذكرة، ص421؛ المنتهي، ص548.
84. ابنعطيه اندلسي، المحرز الوجيز، ج2، ص531.
85. طبري، جامع البيان، ج6، ص13ـ14.
86. ابواسحاق احمد ثعلبي، الكشف والبيان، بيروت، دارالاحياء التراث العربي، 1422، ج4، ص360ـ361.
87. مجمع البيان، ج4، ص536.
88. همان، ج4، ص836؛ راوندي، فقه القرآن، 242.
89. محقق اردبيلي، زبدة البيان في براهين احکام القرآن، قم، انتشارات مؤمنين، چ دوم، 1421، ص289.
90. ابنحمزه طوسي، الوسيلة الي نيل الفضيلة، قم، کتابخانه آيتالله مرعشي نجفي، 1408، ص136.
91. محقق حلي، شرايع الاسلام، ج1، ص835؛ شهيد اول، دروس، ج1، ص257؛ ابنفهد حلي، المهذب البارع، ج1، ص553.
92. سيدمجتبي حسيني، احكام خمس، قم، دفتر نشر معارف، 1382، ص30ـ31؛ مكارم شيرازي، يك صد و هشتاد پرسش و پاسخ، ص423ـ425.
93. ر.ك. وسائل الشيعة، ج6، ابواب قسمة الخمس، باب1، حديث4و8.
94. الميزان، ج9، ص139ـ140.
95. وسائل الشيعة، ج6، ابواب الانفال، باب1، ح12.
96. همان، ابواب الانفال، باب3، ح2.
97. همان.
98. احكام خمس، ص30ـ32.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}